به گزارش هدف پرس و به نقل از آرتنت، در دههی ۱۷۸۰ «پیر آنری دو والنسین»، نقاش فرانسوی، منظرهای از ساحل کانال را نقاشی کرد؛ اما نه از روی طرح اولیه یا حافظه، بلکه مستقیماً در دل طبیعت. او بومش را بر کرانهی رودخانهی «رانس» در منطقهی بریتنی برپا کرد و در همانجا منظرهی آب آرام رود و انعکاس نور خورشید بر شاخههای درختان را ثبت کرد. این تابلو امروز یکی از نخستین نمونههای شناختهشدهی نقاشی در فضای باز بهشمار میرود.
در آن دوران، نقاشی در فضای باز – یا به اصطلاح فرانسوی اَنپلَناِر(en plein air، به معنای «در هوای آزاد») – هنوز رواج نداشت. برای نقاشانی که میخواستند طبیعت را مستقیماً از مقابل خود ثبت کنند، کار با رنگ و روغن در فضای باز بسیار دشوار بود؛ هم بهدلیل تغییر نور و شرایط آبوهوا، و هم به خاطر محدودیت ابزارها. به همین دلیل، بیشتر هنرمندان تنها طرحهای اولیه را در طبیعت میکشیدند و بعد در استودیوی خود نسخهی نهایی نقاشی را میساختند. «والنسین» نیز چنین کرد: ابتدا طراحی را در محل انجام داد و سپس تابلوی کامل را در کارگاهش به پایان رساند.
در قرنهای هفدهم و هجدهم، نقاشان منظره در اروپا کمتر جدی گرفته میشدند. نقاشان هلندی و فرانسوی سلسلهمراتب هنری را طوری ترتیب داده بودند که نقاشیهای منظره و طبیعت بیجان پایینتر از نقاشی تاریخی، پرتره و صحنههای روزمره قرار میگرفتند. برخی نقاشان مانند ساموئل وان هوگستراتن، نقاشان منظره را «خدمتکاران ساده در ارتش هنر» مینامیدند و آثارشان را فاقد بلندپروازی میدانستند. تنها منظرههایی که عناصر اساطیری یا مذهبی داشتند، ارزش بالاتری داشتند.
اما در قرن هجدهم نگرشها تغییر کرد. ارزشهای روشنفکری مانند مشاهده و تحقیق به نقاشان منظره نیز سرایت کرد. آنان طبیعت را با دقت بررسی و روی بوم ثبت میکردند. در رسالهای در سال ۱۸۰۰، والنسین از نقاشان منظره ستایش کرد و نوشت که آنها «طبیعت را به سطحی فراتر از خودش میبرند و احساسات عمیق و لذتبخشی را به روح ما منتقل میکنند.» او نقاشانی را تحسین میکرد که در رنگ، هارمونی و سبک قلم مهارت داشتند و معتقد بود یک منظره عالی باید «با قلب و ذهن سخن بگوید» و «احساس ایجاد کند».
در بریتانیا، جان کانستبل تاکید والنسین بر مشاهده و احساس را با ایدههای رمانتیک ترکیب کرد. او بارها به مناظر حومه سافولک بازگشت و در فضای باز طراحی کرد، سپس آنها را به نقاشیهای خود تبدیل نمود. مناظر اطراف خانه و هامپستد هیت از جمله موضوعات مورد علاقه او بودند. کانستبل با ثبت آسمانهای آرام یا طوفانی و توجه به نور و سایه، احساس را در آثارش منتقل میکرد. آثار او الهامبخش گروهی از نقاشان فرانسوی شاخه باربیزون شد، مانند تئودور روسو و ژان فرانسوا میله، که در جنگل فونتنبلو کار میکردند و از محیط طبیعت برای یافتن سوژه و آرامش بهره میبردند. روسو با علاقه به جنگل، فعالیتهای حفاظتی نیز انجام داد و موفق شد از ناپلئون سوم بخواهد تا درختان را حفظ کند.
در آمریکا، اختراع لوله رنگ توسط جان جی. رند در سال ۱۸۴۱ انقلاب ایجاد کرد. این نوآوری به نقاشان اجازه داد بدون نیاز به مخلوط کردن مداوم رنگ و روغن، در فضای باز نقاشی کنند. این امکان به نقاشانی مانند کلود مونه و پیر آگوست رنوار اجازه داد نور و رنگ را با دقت بیشتری ثبت کنند. رنوار صحنههای اجتماعی و مناظر فرانسه را نقاشی میکرد و مونه با سری آثارش از نیلوفرها، انبار کاه و کلیساها، تغییرات نور را ثبت کرد. رنوار بعدها گفت: «بدون لولههای رنگ، هیچیک از کارهایی که بعدها به امپرسیونیستها نسبت داده شد، وجود نداشت».
جان سینگر سارجنت نیز از این جنبش بهره برد و در اثر معروف خود «میخک، لیلی، لیلی، رز» دو دختر را در یک میدان گل با فانوس نشان داد که نقاشی در غروب و شب انجام شد و دو تابستان طول کشید.
در آمریکا، پیش از اختراع لوله رنگ، توماس کول طراحیهای فضای باز از دره هادسون انجام داد و نقاشان بعدی، از جمله فردریک ادوین چرچ و آلبرت بیرشتات، مناظر غرب آمریکا را ثبت کردند و از عکاسی برای کمک به نقاشیها استفاده کردند.
امروزه سلسله مراتب نقاشی کمتر اهمیت دارد، رنگهای اکریلیک سریع خشک در دسترس هستند و آبرنگ هم برای آثار نهایی ارزشمند است. تجربه نقاشی در فضای باز و مواجهه با عناصر طبیعی هنوز جذابیت و هیجان خود را حفظ کرده است.
مونه درباره نبودن استودیو میگفت: «من هرگز استودیو نداشتم و شخصاً نمیفهمم چرا کسی میخواهد خودش را در اتاقی حبس کند. شاید برای طراحی خوب باشد، اما برای نقاشی نه ».

