گذشته در بدنها، اشیاء، ساختمانها و مکانها تحقق مییابد و از طریق خرابهها، بناهای تاریخی و سایشی روی مبلمان قدیمی، حس و تجربه میشود. بیان “احساس گذشته” همواره امری دشوار است؛ حسی از ارتباط با افرادی که در ساختمانی قدیمی زندگی میکردند یا حتی ترس از مواجهه با آنچه باقیمانده است. این حس، ترکیبی از لذت و وهم است: از لمس لباسی یا عطری که رایحهی گلها یا نوای پیانوی خیابانی را به یاد میآورد.
خاطرات فردی نیز میتوانند طیفی از احساسات مانند شادی، سرگرمی، شرم و اندوه را به وجود آورند. این احساسات ممکن است در فرایندهای به یاد آوردن یا فراموش کردن، نقش داشته باشند. دلتنگی، احساسی پیچیده و متناقض است که با وسواس به گذشته، به جای یادآوری، فراموشی انتخابی را تقویت میکند. بسته به زمینهی فرهنگی، دلتنگی معانی مختلفی پیدا میکند و اشیاء نیز حسهای متفاوتی از نوستالژی ایجاد میکنند، حتی اگر این اشیاء شبیه به هم باشند، تمایلات الهام گرفته از آنها میتواند بسیار متفاوت باشد.
مکانها نیز حامل احساسات هستند؛ مکانهایی که زنان، سربازان و ماجراجویان در آن رنج بردهاند. بازسازی مکانها، اگرچه گذشته را به تصویر نمیکشد، اما به عنوان سنتی از ارزشها و حقایق ابدی میتواند بازتابی از گذشته باشد. نوستالژی در فضای موزهها نیز جلوههای مختلفی پیدا میکند: موزههای جنگ میتوانند بهطور عمد، دلخراش باشند یا گذشتهای شکوهمند را به یاد آورند. همچنین سایتهای میراث صنعتی با دعوت به بازدید از خرابههای مدرنیته، دلتنگی برای گذشته را ایجاد میکنند.
تصاویر نیز قدرتی خاص دارند؛ هر لحظهای که در تصاویر ثبت میشود، تصویری از آنچه بوده یا میتواند باشد را به یاد میآورد و حس از دست دادن را کاهش میدهد. ایستگاه پنسیلوانیا نمونهای بارز از ایجاد نوستالژی توسط تصاویر است. این ایستگاه که زمانی دروازه ورود به نیویورک بوده که به خاطر عکسهای ثبتشده از تخریبش، توانست احساسات عمومی را جلب کند و منجر به تشکیل کمیسیونی برای حفاظت از میراث معماری نیویورک شود.
ایستگاه پنسیلوانیا: یادگار از دست رفته نیویورک
28 اکتبر، پنجاهمین سالگرد پایان کار ایستگاه قدیمی پنسیلوانیا در نیویورک بود؛ ساختمانی که تخریب آن سه سال طول کشید و این بنا که زمانی چهارمین ساختمان بزرگ جهان بود، در نهایت از میان رفت.
ایستگاه پنسیلوانیا در سال 1902 توسط معماران مک کیم، مید و وایت طراحی شد. مک کیم، معمار برجسته و دانشمند، بنیانگذار آکادمی آمریکا در رم و طراح اصلی این پروژه بود. او از ایستگاههای بزرگ قطار اروپا، حمامهای کاراکالا در رم و بانک انگلیس الهام گرفت و این منابع بیشمار را در ساختاری گرانیتی صورتیرنگ و گرانبها ترکیب کرد. این بنا نمادی از قدرت، فناوری و هنر بود؛ ایستگاهی که در دوران اوج خود به جاهطلبیهای یک ملت پاسخ میداد. در آن زمان، به نظر میرسید همه مسیرها به نیویورک و بهویژه به ایستگاه پن منتهی میشود، که دروازهای برای ورود به شهر محسوب میشد.
اما با گذشت زمان، نیویورک نیز تغییر کرد. تا سال 1963، ایستگاه پن دیگر دروازه ورود به شهر نبود. بزرگراههای جدید و سفرهای هوایی، جایگزینهای بهتری برای مسافران فراهم کرده بودند و درحالیکه زیرساختهای خودرویی توسط دولتها حمایت میشد، شرکتهای راهآهن خصوصی رو به ورشکستگی بودند. در عصر سرعت، ایستگاه پنسیلوانیا هرچند شاهکاری الهامبخش بود، اما هزینههای بالای نگهداری آن فشار شدیدی به صاحبانش وارد میکرد. در نهایت، آنها چارهای جز فروش حقوق ساخت و ساز بر روی این ملک باارزش نداشتند و این بنا جای خود را به باغی جدید، مدرن و بهطرزی ناگوار، بسیار زشت در میدان مدیسون داد. سالنهای انتظار و پیشخوانهای بلیت به زیرزمین منتقل شدند. مخالفتها با این تخریب از سوی گروه کوچکی محلی هدایت شد، اما تلاشهای آنها برای جلوگیری از این فاجعه بینتیجه ماند.
عکسهای رنگی مک گرات از لحظه تخریب، شکوه و عظمت فضاهای وسیع این ایستگاه را ثبت کردند. هرچند تخریب یک پایان ناخوشایند برای چنین بنایی بود، اما این تصاویر خود به نوعی هنری زیبا تبدیل شدند. در زمان تخریب، ایستگاه پر از کیوسکهای روزنامه، تبلیغات و پیشخوانهای بلیت بود، اما اینها نیستند که از آن به یاد میآوریم. خاطرات این بنا مانند یک خط در زمان، شکوه گذشته را در ذهن زنده نگه میدارند؛ همانطور که مرگ یک سرباز در جنگ، میتواند هم غمگین و هم باشکوه به نظر برسد. عکسهای این ایستگاه به شیوهای خاص دلتنگی و نوستالژی را برمیانگیزند. از طریق این تصاویر، ایستگاه پنسیلوانیا در اوج شکوه خود بازتاب مییابد و اشتیاقی عجیب و ماندگار در دل مخاطبان ایجاد میکند.