• برابر با : 18 - ربيع ثاني - 1447
  • برابر با : Friday - 10 October - 2025
کل اخبار 5454اخبار امروز : 1
1

جشن‌های ایرانی و آگاهی ملی ایرانیان

  • کد خبر : 12383
  • 06 اکتبر 2025 - 9:35
جشن‌های ایرانی و آگاهی ملی ایرانیان

۱. جشن‌ها و یادآوری فرهنگ جشن ها یاد آور جوانی، سر زندگی و بالندگی و پویایی یک فرهنگ اند، در شاهنامه فردوسی، در همان چند صد بیت آغازین، با سه جشن بزرگ ایرانی، آشنا می شویم: ۱  _  جشن سده ،که با نام هوشنگ همراه می شود، جشن دستیابی به آتش و ابزار سازی و […]

۱. جشن‌ها و یادآوری فرهنگ

جشن ها یاد آور جوانی، سر زندگی و بالندگی و پویایی یک فرهنگ اند، در شاهنامه فردوسی، در همان چند صد بیت آغازین، با سه جشن بزرگ ایرانی، آشنا می شویم:

۱  _  جشن سده ،که با نام هوشنگ همراه می شود، جشن دستیابی به آتش و ابزار سازی و کشاورزی جشن پیروزی فرهنگ بر  نیرو های نا آرام گیتی.

۲  _  جشن نوروز، که با نام جمشید گره می خورد که  یاد آور داد و دهش های بیکرانِ جمشید، در پهنه ی فرهنگ اندوزی و تمدن آفرینی می باشد جمشید به پاس داد، دهش و کارکرد های این جهانی، به فر کیانی زیناوند گشته، به آسمان رفته و به جایگاه خدایان پذیرفته می شود، جمشید یاد آور آرزو های ایرانی است برای شکست مرگ و پیروزی زندگی و روزگار بیمرگی، روزگاری که انسان غول می شود، خدا می شود .

۳ _  جشن مهرگان، که فریدون پاینده ی آن است  آگاه مان می کند که چگونه شاه و پهلوان و سه زن،  می کوشند تا بر روزگار دژ آیینی و جادوی ضحاکی پیروز شوند .

شاهنامه کتاب آیین شهریاری  و چگونه بهشت آیین کردنِ  اين جهان و این گیتی می باشد .

این سه جشن ایرانی، این سه نیای اساطیری ایرانیان ، سخن از روزگار بُرنایی، توانگری و شادابی ایرانی می کنند که:

چگونه با خرد ورزی و کار و کوششِ آگاهانهِ مغز و بازوی انسانی، از روزگاری تیره و بی سامان به روزگاری سرشار از پیروزی و شادکامی و فرزانگی، گام می نهند و گیتی را به آیین و به رامش و به داد می کنند، سخن از مردم و فرهنگ و آگاهی ملی ایرانی می کنند که: سخت به زندگی نشسته اند زندگی را می پایند و مرگ را ناچیز و زبون ونکوهیده می کنند.

باور بر این است که ؛ یک فرهنگ، یک کشور، هر چند جشن های فراوان تر در سینه و در انبان خویش پروده باشد، آن فرهنگ شادمان تر، بیدار تر و پویا تر است.

باور بر این است که با برگزاری به هنگام و به آیینِ جشن ها، دام و دهشنِ اهورایی و جهان هرمزدی را، در پیکار کیهانیش با اهریمن یاری می رسانیم و هرمزد را توانا تر می نماییم در آگاهی ملی ایرانی و در اسطوره های میهنی مان، هر چند مردم نیرومند تر و جهان هر چند شادمان تر باشد ایزدان ایرانی در پیکار با اهریمن و ديوان تواناتر خواهند بود.

۲. جشن مهرگان

جشن مهرگان در شاهنامه، به خوانش ما از پایانِ پادشاهی جمشید،  شاه شکوهمند داستان های میهنی آغاز می شود، که در پایان هزاره یکم شاهنامه دچار منی و خودکامگی می شود:

” به گیتی جز از خویشتن را ندید “

”  هنر ها در جهان از من آمد پدید “

فره ایزدی از او می گسلد، آواره جهان می شود، ضحاک او را می یابد و به دو نیمش می کند، پس از جمشید، ضحاک شاه گیتی می شود و هزاره دوم شاهنامه پهنه ی بیدادگری ها و پلشتی های اوست در پایان هزاره ی دوم، فریدون و کاوه، شاه _ پهلوان، یکی شده، او را می اوژنند و فریدون شاه جهان می شود جشن مهرگان  در شاهنامه گزارش جا به جایی پادشاهی است از روزگار بیداد به روزگار داد، از روزگار جادو به روزگار فرزانگان، از شاه کهن به شاه نو، و به پاسِ این پیروزی، سال نو می شود و کشور به داد و به آیین می گردد، آگاهى ملی ایرانی در شاهنامه این جشن را این گونه می نگرد.

در داستانِ جشن مهرگان در شاهنامه نشانه هایی آشکار می گردد که ما را به روزگارِ مادر سالاری و آیین ازدواج مقدس می برد و جايگاهِ زنان را در جابجاییِ قدرت از شاهِ کهن به شاهِ نو نشان می دهد کوشش ما بر این است که در این داستان پهلوانی، زنانی را دریابیم که در سیمای دورتر و اکنون داستان، رویداد ها و شاه _ پهلوان را به کامیابی راه می سپارند زنانی که با اندیشه ورزی و داد و دهش شان، شاه _ پهلوان را  آگاه می کنند، تا بیداد و بی سامانی را از چهره و پیکرِ گیتی بزُدایند.

۳. نخستین زنان در شاهنامه: ارنواز و شهرناز

شاهنامه روزگار ضحاک را این گونه بازتاب می دهد روزگاری دهشتناک و پریشان که جادو، دیو و دروغ بر گیتی چیره اند

فرزانگان خوار و کم ارجند، دستِ دیوان بر بدی کردن، دراز و نیرومند است راستی نهان است و گزند و آزار، کشتن، غارت و سوختن آشکار می باشد

“نهان گشت  کردارِ  فرزانگان

پراگنده شد  کامِ  دیوانگان  ( آیین دیو  )

هنرخوار شد، جادویی ارجمند

 نهان راستی، اشکارا گُزند

شده بر بَدی دستِ دیوان دراز

به نیکی نبودی  سخن جز یه راز ….

ندانست خود جز بد آموختن

جز از کشتن  و غارت و سوختن… ۱۱ “

جشن مهرگان با چنین زمانه و چنین شهریاری آغاز می شود روزگار نژندی و نزاری مردم، در چنین زمانه ای شاهنامه نخستین زنان را وارد داستان می کند : جمشید را دو خواهر می باشد ارنواز و شهرناز، روزبانان ضخاک اینان را از کاخ جمشید برون آوریده، به ایوان ضحاک می برند و به آیین جادو  به کژی و بدخُوْی وامی دارند .

ابن دو زن به همراهی فرانک، قهرمانانِ جشنِ مهرگان در شاهنامه اند که داستان را با خردورزی و زیرکی خواهد به فرجام می رسانند.

۴. خواهران جم بر ضحاک خواب می‌آورند

به پایان هزارهِ دوم، چهل سال مانده است شبی دیریاز ،ضحاک در ایوان خود، خسبیده، ارنواز  کنار او آرمیده، خوابی دهشتناک می بیند که دلاوری، گُردی می آید به اندام و بالا چون سرو که فر کیانی از او می تابد، ضحاک را به بند کرده، در دماوند کوه به زندانش می سپارد سراسيمه از خواب بر می خیزد، در کاخ او نه مهتران، نه روزبانان، که ارنواز و شهرناز  در کنار اویند. ارنواز ضخاک را اندرز می دهد که :

دانایان را بخوان و راز خواب را در یاب  و ”  نگه کن که هوش ( مرگ) تو در دست کیست “دانایان می آیند و زبان می گشایند که :

 شهریارا ؛ سر از باد و منی پردخته ساز ! شهریارانِ پیشین را بنگر ! همه رفتند و تخت مهی را به دیگری سپردند. سپهرِ بلند، همگان را می ساید، کسی می آید که سرِ بخت تو را به خاک می آگند و کلاه و کمر و تخت و تاجِ تو را به چنگ می آورد، نام او فریدون است، از مادری پر هنر زاده می شود:

“چُن او  زاید از مادر  پُر  هنر

بسان   درختی  شود   بارور

به  مردی رسد ،بر کشد سر به ماه

کمر جوید و تاج و   تخت و   کلاه ….۹۵ “

ارنواز با این گزارش ،که خواب ضحاک، داستان مرگ او را باز گو می کند،  ضحاک را آشوب ناک ویران و به هم ریخته می گرداند :

“نه آرام بودش، نه خواب و نه خَورد

شده روزِ روشن بر او لاژورد ….۱۰۶ “

همه چیز از آن خواب و از آن شب دیر یاز آغاز می شود، که ارنواز کنار ضحاک خوابیده بود، ارنواز کسی است که نامش با واگ، واژه، سخن هم ریشه است کسی که سخن می گوید و انديشه می ورزد و خردمند می باشد، می توان گمان برد در سیمای دورتر داستان، ارنواز خواب را بر ضحاک چیره می سازد و سپس خوابش را گزارش می کند، که تاج و تخت تو از آنِ دیگری خواهد بود.

ارنواز نشان از زنانی دارد که در روزگارِ سالاریِ ایزد بانوان، خویشکاری شان  چیره ساختن خواب بر یلان  و همچنین خواب گزاری و پیش بینی آینده بوده است و ارنواز در شبی دیریاز در کنار شاه بیداد، خسبیده وخوابی خوفناک بر او چیره ساخته و او را آشوبناک می سازد.

در باز آفرینی های مرد سالارانه بر داستان، گزارش خواب ضحاک را به مهتران و دانایان می سپارند و ارنواز را تنها در بسترِ  بیدادگر نشان می دهد که به ضحاک می گوید که این خواب در باره هوش و مرگ اوست.

۵. جشن مهرگان و فرانک

“خجسته فريدون ز مادر بزاد

جهان را یکی ديگر آمد نهاد… ۱۰۹ “

فریدون از مادر زاده می شود، روزبانان بیداد در پیِ اویند پدرش را می یابند و ناکارش می کنند فریدونِ نوزاد می ماند و مادرش و ضحاک که در جستجوى آنان است  شاهنامه می گوید که ” خردمند مامِ فریدون”،که فرانک نام داشت نوزاد را به مرغزاری می برد و به نگهبان مرغزار می سپارد، سه سال می گذرد، روزبانان ضحاک از آن مرغزار آگاه می شوند و به آن جا می تازند، مرغزار و ایوان آن را ویران می کنند، ولی فریدون را نمی یابند، چون فرانک به گفته شاهنامه از راه بخردی آگاه می شود که روزبانان در پیِ  فریدونند،  پیش از آمدن روزبانان ،فرزند را از آن مرغزار گرفته، به کوه البرز در هندوستان ، می برد و به مردی دینی می سپارد

و او را آگاه می سازد که :

منم سوگواری از ایران زمین ….

“بدان !  کین گرانمایه فرزندِ من

همی بود   خواهد   سرِ انجمن

ببُرّد  سر و تاجِ  ضحاک را

سپارد کمربندِ او خاک را “

این مامِ خردمند آگاه است که فرزند او  باید سرِ انجمن و سرِ مهتران جهان شود و تاج و کمربند و گاه ضخاک را به چنگ آورد و می کوشد که فرزند را از آسيب و آزارِ ضحاک دور دارد و نگهبان جان و تن او باشد .

اگر در بخش نخست پادشاهی ضحاک، ارنواز و شهرناز هستند که خواب را بر ضحاک چیره ساخته و با کمکِ دانایانِ گیتی، به پایان رسیدنِ پادشاهی او را هشدار می دهند و ضحاک را آشفته و ویران می سازند در بخش دومِ پادشاهی ضحاک، این فرانک است که فرزندی می زاید و بزرگش می کند و به تنهایی جان و تنش را می پاید، تا فریدون شانزده ساله می شود از البرز پایین می آید  و از مادرش نشان و تبار و و کیستی و چیستی خودرا پرسان می شود:

“برِ  مادر آمد ،پژوهید و گفت

که بگشای بر من نهان از نهفت

بگویی مرا که تا که بودم پدر ؟

کیم من ؟ به تخم از کدامین گهر ؟…۱۵۶”

فریدون شانزده ساله است چیزی از تبار خود نمی داند تن پیلوار دارد و پنجه های شیروار، از جهان آگاه نیست، خود را نمی شناسد، او هیچ چیز نمی داند، همانگونه که ارنواز و شهرناز، ضحاک را از آینده شوم او آگاه می کنند. در این جا هم فرانک است که لب به سخن می کشاید و گذشته ی پسر، تیره و تبار او و از بیدادی که بر پدرش و بر جهان رفت  آشنایش می کند و این که خویشکاری او بر چیدن کاخ بیداد  و ستاندن تاج و گاه ضحاک است، شاهنامه در دو رج تابناک جايگاه فرانک را در آگاه ساختن فریدون را به روشنی آشکار می کند  که چگونه فرزند را بر می انگیزد فریدون را به جوش و خروش وا می دارد، دلش را پر از درد  و سرش را پر از کین می سازد.

“فريدون بر آشفت و بگشاد گوش

ز گفتار مادر بر آمد به جوش

دلش گشت پُر درد و سر  پُر ز کین

بدابرو  ز خشم    اندر  آورد   چین …”۱۷۵

آری این است خویشکاری فرانک در جشن مهرگان، به خوانش ما، در شاهنامه.

۶. جشن مهرگان و سه زن

تا جشن مهرگان چیزی نمانده است زنان شاهنامه کار خود را کردند، ارنواز و شهرناز خواب را بر ضحاک چیره ساختند، ویرانش کردند  که تاج و گاه و تختِ بیداد را زمانِ فرو ریختن است و کسی می آید تا داد را در جهان بگستراند .

سپس تر فرانک می آید که سومین زن شاهنامه است، شاهنامه او را، پُرهنر و فرخنده و خردمند می نامد، او می آید، تا شاهِ آینده را بزاید و او را برای بر کَندنِ بیداد بپرورد و بسازد و بَر انگیزد که فرزانگان را  شادمان سازد و جادو را از جهان برچیند، که جهان را از بَدان بی اندوه سازد، مهرگان را برای مردمش به یادگار بگذارد، و سال را و گیتی را نو کند، این است نشانه هایی از جايگاه زنان در جشن مهرگان، و در جنگ شاه _ پهلوان با بیداد؛ اکنون این سه زن شکوهمند کارشان را کردند جای شاه و پهلوان است که بر خیزند .کاوه آهنگر پدیدار می شود ،ضحاک را اژدها پیکر می خواند محضرش را می دَرّد، چرم آهنگران را درفشِ خروشش می سازد، و گیتی را  سوی داد می خواند،

 کاری که جشن مهرگان و همه جشن های ایرانی، ایرانیان را به گستردن داد و خرد و بر چیدن بیداد و جادو فرا می خوانند :

“چو کاوه برون شد ز درگاه شاه

بر او انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند

جهان را سراسر سوی ” داد ” خواند …۲۲۸ “

فريدون هم کمربسته کارزار  است، سوی مادر می آید، کلاهِ کیانی را در نزد مادر بر سر می نهد و فرانک از خداوند، خواهان پاییدنِ جان و تنِ فرزند می شود  

“به یزدان  همی گفت : زینهارِ من

سپردم  تو را  ای جهاندارِ من

بگردان ز جانش  نهیبِ بدان

بپرداز گیتی ز  نابخردان …۳۵۳ “

در آگاهی ملی ایرانیان، برای پیروزی،برای به داد کردن گیتی، برای بر چیدن بیداد ،باید سه نیرو در کنار هم باشند :

شاه و پهلوان و یزدان، برای همین است که پیش از نبردِ شاه و پهلوان  با بیداد، فرانک از خداوند می خواهد که زینهار او را ،که فرزند او را، از نهیبِ بیداد بپاید،  تا جهان از بیدادِ نابخردان پَردَخته گردد .

فریدون پس از یکی شدن با پهلوان و زیناوند شدن به گرزه گاو سر ، ونیایش مادر ،به سوی کاخ بیداد روانه می شود تا داد را بر بیداد چیره نماید  بانک فریدون را به یاد بسپاریم که او  هم چون پهلوان، گستردن داد را در جهان ،درفش خود ساخته است:

“جهان را همه سوی”  داد ” آوریم

چن از    نامِ دادار   یاد   آوریم ….۲۶۵ “

جان سخن در جشن های ایرانی، به داد، به سامان، به نظم کردنِ  گیتی و کشور و مردم است، شاهنامه کتاب داد خواهی و داد گستری ایرانیان است، هم خداوند، هم شاه، هم پهلوان، خویشکاری شان، در آگاهی ملی و میهنی ایرانیان گسترش داد ( = قانون و نظم و اشا) در هستی، در گیتی و در کشور است، مهرگان، یاد آورِ داد خواهی و داد گستری ایرانیان است.

7. جشن مهرگان جشن سال نو و ازدواج مقدس

شاه و پهلوان  از اروند رود می گذرند  کنگ دژ هوخت، کاخ بیداد را در می نوردند، فریدون بر تخت ضحاک پای می نهد. شاهنامه در سه فراز، از ارنواز و شهر ناز، یاد می کند:

۱  _ هنگامی که فریدون برتختِ شاهِ کهن می نشیند خواهران جم  را می بینیم که از شبستان شاهی، نزدِ شاه نو می آیند

و از تبار و کیستیِ او می پرسند که :

“تو از شاخِ کدامین درختی؟ که اين گونه به بالین شیر آمدی و آرزوی گاه و تخت او نمودی، شاه آفربدون تو هستی ؟کسی که هوشِ این جادویِ بی خرد بر دستان اوست ؟

 ۲ _  بار دیگر زمانی که ضحاک  آگاه می شود که شاهِ نو در کاخِ  او، و بر تخت او  و در کنارِ زنان او نشسته است، که خواهران جم، در رایزنی با شاه نواند و با او نرد عشق می بازند:

“که با خواهرانِ جهاندار جم نشیند،

زند رای بر بیش و کم

 به یک دست گیرد رخِ  شهرناز

به دیگر ،عقیقین لبِ ارنواز

شبِ تیره گون ،خود بَتَّر  زین کند

به زیر سر   از مُشک بالین کند… ۴۰۹ “

۳ _   سه دیگر بار ،هنگامي که ضحاک به کاخ خود فرود می آید خواهرن جمشید را در کنار فریدون می بیند که نفرین بر ضحاک می کنند آتش رشک بر او بر انگیخته می شود از جان و از تخت خود و از فریدون یاد نمی کند به جای جنگ با شاهِ نو  آهنگ دختران جم می کند، دشنه ای آبگون در چنگ ،به پری چهرگان می تازد تا خون شان بریزد .

 این سه فراز در داستان، رازی را در خود پنهان دارند؛ که باوری مادر سالارانه است که در جابجایی شاهِ نو با شاهِ کهن، زنی که همسر شاهِ کهن است باید پس از پیروزی شاهِ نو، شایستگی و سزاواری او را گواهی کند و آیین ازدواج مقدس را انجام دهد و با این پذیرفتن  و با این ازدواج مقدس،  سال نو می گردد و جشنِ سالِ به شکوهمندی بر پا می شود، نزدیک به چند هزاره ،آیین ازدواج مقدس، نبردِ شاه نو و شاه کهن در پایان سال ،و جشن سال نو ،در تنیدگی با هم، در فلات ایران ،در میان رودان ،بر نگاه و باورهای مردم نشسته بود.

 در فراز نخست، به گونه کم رنگ، زنان ضحاک به فریدون شاد باش می گویند که بر تخت شاه کهن نشسته است،گویی می دانند که شاهی به نام فریدون می بایستی، کاخ بیداد را در نوردد و بر تخت او نشیند .در فراز دوم فریدون با زنان شبستان، نردِ عشق و آیین ازدواج مقدس انجام می دهد .

در فراز سوم ضحاک از زنان شبستان خویش خشمناک است که چرا فریدون را به شاهی پذيرفتند و لب به نکوهش و ناسزای ضحاک گشوده اند و او می رود تا زنان را بیوژند نه فریدون را، زنانی که نشانی از ایزدبانوانِ روزگارِ کهن دارند که جا به جایی شاهِ نو با شاهِ کهن  باید به خواستِ آنان انجام پذیرد، بیهوده نیست که ضحاک، خشمش بیشتر از این دو زن می باشد و به آنان می تازد که چرا با این شاهِ تازه نرد عشق باختند، که چرا او را به شاهی پذیرفتند، که چرا شاهِ پیشین را ناروا می دانند و ناسزا می گویند.

ما باید به یاد بسپاریم که جشن مهرگان، جشن سالِ نوِ ایرانیان هم بوده است و سال نو زمانی با نخستین روزِ مهر، در اعتدال پاییزی و با جشن مهرگان آغاز می شده است و باید به یاد بسپاریم در اوستا، در یشت های کهن، فریدون از آناهیتا ایزد بانوی ارجمندِ باور های ایرانی یاری می خواهد تا آژی دهاک را بیوژند و زنان او را  به چنگ آورد، که بهترین بدن ها را، برای زایش و سرشاری دارند و فریدون پس از ناکار کردن آژی دهاک، زنان او را به چنگ می آورد.

8. فرانک جامه شاهی به فریدون می‌سپارد

فریدون بر اورنگ شاهی نشسته است. هنوز مهتران جهان به شاهی او را شاد باش نگفته اند، در روزِ یکم مهرماه، آغازِ اعتدال پاییزی،کلاه کیانی بر سر می نهد، اگر در آغازِ ارزیابی مان از جشن مهرگان، روزگارِ بیداد، خوار شدنِ هنر و دانایان، چیرگیِ آیین جادو و دیو را داریم در پایان خوانش ما از مهرگان، روزگار و زمانه ای را می یابیم که از بدی بی اندوه و بی بیم شده است، و مردم راه بخردی پیشه ساخته اند، فرزانگان شادکام اند و در جام های یاقوتی مَی گسارند:

“زمانه بی اندوه گشت از بدی

گرفتند هر کس رهِ  بخردی

نشستند فرزانگان شاد کام

گرفتن هر یک ز یاقوت جام”

آتش می افروزند، عنبر و زعفران می سوزند، مَی روشن می نوشند و جهان : از شاهِ نو،  از دادِ او و از مهرگان، در روز یکم مهر ماه (سرِ ماهِ نو) نو و تازه می شود.

“پرستیدنِ مهرگان  دینِ اوست

تن آسانی و خوردن آیین اوست

اگر یادگار  است از او ماه و مهر

بکوش و به رنج است منمای چهر “

جشن مهرگان و پاییدن و پرستیدن مهرگان، به پایان خود نزدیک می شود، فریدون شاهِ گیتی است، هنوز مهتران و شاهانِ کوچکتر، او به شاهی خجسته باد نگفته اند، شاهنامه در این جا، پای فرانک را به میان می کشد تا آن باورِ مادر سالارانه ی کهن را باز هم نشان مان دهد که پادشاه نو را، نه یک خدایی مرد سالار، که یک ایزد بانو و نماینده او روی زمین، یک کاهنه معبد او، یک زن شکوهمند، باید گواهی کند. این جاست که شاهنامه از فرانک یاد می کند :

فرانک آگاه می شود که فرزند او شاه جهان شده است، یزدان را نیایش می کند، درِ گنج های کهن را می گشاید، درویشان را چیز می بخشد، جامه و گوهر شاهوار، اسپانِ زرین افسار،جوشن، خُود، ژوبین، تیغ، کلاه و کمرِ شاهی، همه این خواسته ها را بر شتران بار می کند و با زبانی پر از آفرین ،نزدِ فرزند روانه می دارد، بزرگان لشکر  آگاه می شوند که جامه شاهی، کلاه و کمر شاهی را، که فرانک نگهبان آن بود  سوی شهریارِ جهان فرستاده است. نزد فریدون می شتابند و به شاهی به او شادباش می گویند و بر تخت و تاج و کلاه و نگین او آفرین می گویند و او را می ستایند :

“چنین روز  روزت فزون باد بخت

بد اندیشگان را نگون باد بخت

که جاوید باد این چنین شهریار

بَرومند باد این گزین روزگار

همه مهتران از همه کشورش

بِدان فرخی  صف زده بر دَرش،

به یزدان همی خواستند آفرین

بر آن تخت و تاج و کلاه و نگین”

 این فراز داستان، ما را به همان باور باستانی راه می سپارد که شاه نو را هنگامی که کاهنه معبدِ ایزد بانو پذيرا شد و جامه شاهی برتنش کرد و ابزار شاهی به دستش سپرد شاه می شود و یلان و مهتران آن زمان، به شاهی بر او شادباش و خجسته باد می گویند و بر تخت و تاج و کلاه و نگین او آفرين می سپارند.

این بود نشانی کهن از باوری زن سالارانه، در جشن سال نو ،در جشن مهرگان، به گزارش شاهنامه.

ایدون باد

منابع

  1. شاهنامه فردوسی، دفتر یکم، ویرایش دکتر جلال خالقی مطلق، نشر سخن، چاپ اول، ۱۳۹۴.
  2. تاریخ اندیشه‌ی سیاسی در ایران، دکتر جواد طبا طبا یی، نشر مینوی خرد، چاپ اول، ۱۳۹۴.
  3. رساله در تاریخ ادیان، میرچا الیاده، ترجمه جلال ستاری، سروش، ۱۳۷۲.
لینک کوتاه : https://hadafpress.ir/?p=12383

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برچسب‌ها